يكي از شاگردان بوعلي‏سينا به استاد خود ارادت فراوان مي‏ورزيد و بدو مي‏گفت: تو پيغمبر خدايي! اگر دعوت نبي كني، اولين كسي كه ايمان بياورد من خواهم بود. و به اندازه‏اي در اين سخن پافشاري مي‏كرد كه بوعلي را خسته و رنجيده نمود.

يكي از شبهاي سرد زمستان، بوعلي شاگرد خود را به خانه خود ميهمان نمود و دستور داد آش شوري تهيه كردند و كوزه آب را نيز تهي نمودند. استاد و شاگرد آن آش شور را خورده و خوابيدند. نزديك صبح، تشنگي به استاد و شاگرد غلبه كرد. بوعلي سربرداشته و از شاگرد خود آب خواست. شاگرد گفت: آب در خانه يافت نمي‏شود.
بوعلي گفت: آن كوزه را بردار و از چشمه آب پر كن!
شاگرد كه از شدت سرما نمي‏خواست از جاي خود تكان بخورد، گفت: حضرت استاد، ساعتي نيز صبر كنيد! چون هوا روشن شود، آب خواهيم خورد! در همين هنگام صداي مؤذن برخاست: اللَّه اكبر... اللَّه اكبر... بوعلي و شاگردش بلافاصله براي وضو گرفتن و اداي نماز صبح بلند شدند سپس بوعلي رو به وي كرد و گفت:
پيغمبر كسي است كه آنقدر نفوذ كلمه دارد كه پس از چند صد سال در اين سرماي سخت هنوز مؤمنينش دستورش را ترك نكرده و به گفتن اذان و خواندن نماز مشغولند. من چگونه پيغمبري هستم كه هنوز زنده هستم و با اينهمه تشنگي از تو آب مي‏خواهم و تو از دادن آن دريغ مي‏كني؟ آري! پيغمبر داراي نفوذ كلمه‏اي است كه مردم عادي فاقد آن هستند.

با عرض معذرت فراموش کردم منبع را ذکر کنم:

http://www.mokatebe.com/Article/Page916.aspx