گاهی پنجره ای به روی دل گشوده می شود، رو به خورشید و نسیم، احساس می کنی که نسیمی تازه می وزد، خنک و روحبخش، که جان را شاداب می کند و روح را طراوت می‏بخشد.

احساسی غریب، اما آشنا!

شاید نیاز ما به این «نسیم معطّر و تازه»، بیش از غذا و آب باشد. اگر آن «هوای معنوی» در کوچه پس کوچه های دل نوَزد، اگر آن «نسیم خوشبو» در فضای تو در توی جان نپیچد، دل می‏میرد و جان می‏افسرد و می‏فرساید.

آن حال و هوای «نمی‏دانیم چه؟» و «از کجا؟» رمز باطراوت ماندن شاخ و برگ وجود ماست. مرده دلی و جان فرسودگی را هرگز غذا و آب و میوه و کباب، از بین نمی برد. گاهی بعضی‏ها در حسرت ذره‏ای از این نسیم‏ها، سال‏ها انتظار می‏کشند و نمی‏یابند. برخی هم کلبه در دامنة این کوه و دشت دارند و قدر نمی‏شناسند. فکر می‏کنم رمضان یکی از همین نسیم هاست که از کوی یار برمی‏خیزد و از بوستان معطّر «عرش» می گذرد و «عطر ملکوت» را برای زمینیان می آورد.

از این «نفحات رحمانی»، گهگاهی در غیر رمضان هم به بشر روی می آورد و تارهای جان را به ارتعاش وا می دارد و دلنشین ترین «موسیقی ملکوتی» را در «رواقِ جان» طنین افکن می سازد، اما... رمضان مقوله ای دیگر است، و... فصلی است، سوای فصل‏های چهارگانه سال. ساعات و ایامش از بهشت به عاریت گرفته شده است.

 

باری... با این نسیم‏های معنوی چه می‏کنی؟ مگر نه اینکه وقتی خورشید، تابان است، لباس‏های شسته را روی بند می‏افکنی تا هم خشک شود و هم ضدّعفونی گردد؟!

این مناسبت های روحانی، تابش خورشیدِ پاکی و عرفان بر بام همه عالم و عالمیان است. باید دل را در این چشمه شست، باید تن را به آفتاب رمضان سپرد، باید از این فرصتِ فوق طلایی بیشترین بهره را گرفت.

وقتی گلدان و باغچه، نیازمند «آبیاری» است، دل و جانِ ما به «آب حیات» نیازمندتر است.